عباس
سماکار
ستارهی سرخ تو
نه
اذعان
می کنم
ستاره ی
شوخ طبعی که در
خیالم هنوز
چشمک
میزند به من
مال
تو ست
یادت
هست
آسمان غرق
ستاره بود
و ما چه
چانه ای میزدیم
و مادر
میگفت
دعوایتان
نشود
آن
ستاره های خوب
و درشت
همه مال
شما
و آن
کورترین
ستاره
که کسی
نمیخواهدش مال
من
و وقتی
فکر میکنم
حق
با تو بود
و الا
ستاره ی من
نمیتوانست
این طور
نقره ای
طلائی
با رنگ
مبهمی از سرخی
بدرخشد
در بطن آسمان
اکنون که
نیستی
در این
شب بی ستاره
در
انتهای سردترین
سرزمینی که
سُکنا گزیده ام
قاطعانه
یقین یافته ام
آ ن
ستاره ی درشت
ِ طلائی و سرخ
بی شک
سهم دلاوری های
رزم امروز تو بوده
است
* * *